ای پرنده ی مهاجرسفرت سلامت اما
به کجا میری عزیزم قفسه تموم دنیا
روی شاخه های دوری چه خوشی داره صبوری
وقتی خورشیدی نباشه توهمیشه سوت وکوری
میگذره روزهای عادت توی جاده های خلوت
تابخوای برگردی خونه گم میشی توباغ غربت
واسه ما فرقی نداره هرجا باشیم شب نشینیم
دل خوشیم به اینکه سحر یه روزی توروببینیم
آخرش یه روزی هجرت درخونت ومی کوبه